استدلال به دو قسمت آيه «لا تأکلوا اموالکم بينکم بالباطل الا أن…..»
(لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَينَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ)
ميتوانيم براي لزوم معاطاة استفاده بکنيم، يک قسمت عبارت از جمله استثنائيه متصلي است که در استثناء منقطع وجود دارد. قبلاً عرض کرديم که استثناء منقطع از دو قضيه تشکيل شده است، يکي عبارت از استثناء متصل است، مثلاً در مثال «ما جائني القوم الا حماراً»، استثناء متصل آن عبارت از «ما جاء متنفس ـ مثلاً ـ الا حمار» و يکي هم عبارت از «ما جائني القوم» ميباشد. شيخ از استثناء متصل موجود در استثناء منقطع، استفاده کرده است، يعني فقط اکلي جايز است که «تجارة عن تراض» باشد.
لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَينَکُمْ بِالْباطِلِ
»
قطع نظر از استثناء ميباشد. توضيح اين استدلال محتاج يک توضيحي است که من عرض ميکنم.
إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ
»، موضوع همان چيزي خواهد بود که مردم علم را بر آن تطبيق ميکنند.
پرسش:
مردم تطبيق ميكنند يا ميفهمند؟ مصداقاً است يا مفهوماً؟
پاسخ:
يعني مراد از عالم کساني هستند که مردم آنها را عالم ميدانند، مانند فيزيکدان و شيميدان و امثال آنها که مردم اينها را دانشمند حساب ميکنند. پس وقتي گفته ميشود «اکرم العلماء» به حسب لفظ و استعمال همه اينها را شامل ميشود.
لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ
» با عرف است، بايد ببينيم که عرف باطل را بر چه چيزي منطبق ميکند. مثلاً وقتي گفته ميشود خون نجس است، مراد خون عرفي است، يا در «
أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ
»، مراد بيع عرفي است. مراد از «لا تأکلوا» هم باطل عرفي است و در نتيجه اگر شارع اموري را که عرفاً باطل است، مانند اکل المارّه و امثال آن، جايز بداند، بالارادة الاستعمالية حکم کلي بيان شده است و عموميت دارد، اما بالارادة الجدية مواردي که شارع اجازه داده است، از تحت عموم خارج خواهد شد. حال اگر شک بکنيم که آيا باطل عرفي با باطل شرعي مساوي است يا نه، در صورتي که دليلي نداشته باشيم، بايد بگوييم که ارادهي استعمالي و ارادهي جدي مطابق هم هستند، اما بعد از خطاب «اکرم العلماء»، اگر دليل داشتيم که مثلاً زيد و عمرو و بکر وجوب اکرام ندارند و در اين موارد ارادهي جدي بر خلاف ارادهي استعمالي بود، آنها را خارج ميکنيم و اگر در بقيهي موارد شک کرديم، به اطلاق خطاب اخذ ميکنيم و ميگوييم که مراد از «اکرم العلماء»، عالم عرفي است.
لاتَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ
» اخذ کرده و ميگوييم که ارادهي استعمالي با ارادهي جديه صد در صد تطابق دارد. اين يک نوع بياني است که شيخ ميفرمايد و قهراً در اينجا تمسک به دليل اجتهادي است، مانند همه عموماتي که انسان در تخصيص زائد بر تخصيص ثابت شک ميکند و اخذ به آن دليل ميکند.
پرسش:… پاسخ:
شيخ بر اساس اين مبني معاطاة را لازم ميداند و وقتي که اين عقد با توافق طرفين واقع شده و هيچ شرطي هم براي فسخ نشده است، معاطاة لازم است و مالک قبلي نميتواند آن را به هم بزند.
لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ
» باطل عرفي نيست، تا بگوييد که اکل المارّه مثلاً باطل عرفي است و اگر شارع اجازه بدهد، تخصيص ميخورد، بلکه مراد باطل واقعي است و چون خطاب متوجه به عرف است، در تعيين مصداق نظر عرف مُتَّبع است و قهراً در جايي که شارع تخطئه ميکند، ميگويد که شما در اين مورد اشتباه ميکنيد و اين مورد مصداق براي موضوعي که من ميگويم نيست، پس تخصصاً خارج است نه تخصيصاً. چون در اينجا مراد باطل عرفي است، قابل تخصيص نيست و آبي از تخصيص است والا اگر باطل عرفي باشد، اباي از تخصيص ندارد، زيرا عرف در خيلي جاها اشتباه ميکند.
لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ
» ميفهميم که اکل مال بباطل اقتضاءً ممنوع است. مثلاً در مثال «اكرم العلماء» ممکن است که استفاده بکنيم که غرض ترويج علم است و قهراً در همه افراد عالم اقتضاء اکرام وجود دارد، منتهي از طرف ديگر بعضي از مصاديق عالم، مصداق براي فاسق هم ميباشند و ترويج فاسق هم بر خلاف غرض مولي است، در اينجا اهم و مهم را حساب ميکنند و اين حکم در فاسق گاهي فعلي ميشود و گاهي فعلي نميشود. پس در «اكرم العلماء» مقتضي براي تمام افراد علماء هست، ولي در بعضي از مصاديق که عنوان فاسق بر آنها منطبق است، با کسر و انکسار سنجيده ميشود که آيا مصحلت احترام عالم ميچربد يا نه، اگر اين مصلحت بچربد، قهراً استثنائي هم در آن مصداق نخواهد بود، اما اگر نچربيد، قهراً استثناء واقع خواهد شد.
لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ
» هم همين طور استفاده ميشود که اکل مال بباطل خلاف غرض مولاست، منتهي ممکن است که در بعضي از مصاديق يک غرض ديگري وجود داشته باشد که اهم از اين غرض باشد و در اثر آن اين غرض به فعليت نرسد، مثل اينکه شارع يک مصلحتي را در «اکل ماره» ميبيند و بر اساس آن ميگويد که به مقداري که ضرورت دارد من اجازه ميدهم که شما اکل مال بباطل بکنيد، در عين حالي که اقتضاي تحريم وجود دارد و شارع نميخواهد مال مردم خورده بشود، اما وقتي ميبيند که يک مفسدهي ديگري وجود دارد و مشکل اعصابي پيدا ميکنند و از موارد حرجي است، اين مفسده با آن مصلحت تزاحم ميکند و مانع از فعليت آن اقتضاء ميشود.
پرسش:
طبق تقريب سوم مراد از باطل، باطل شرعي است يا باطل عرفي؟
پاسخ:
مراد باطل عرفي است.
پرسش:… پاسخ:
مراد از باطل، باطل عرفي ميباشد، اما تقريبش مختلف است، يك مرتبه ما به اصالة العموم تمسك ميکنيم، يك مرتبه به قاعده مقتضي و مانع.
پرسش:
قاعده مقتضي و مانع را شيخ قبول دارند؟
پاسخ:
شيخ بالاتر از اين را قبول دارد، ما هم قبول داريم، مثلاً در طهارت وقتي شک ميکنيم که کريت هست يا نيست، شيخ قاعده مقتضي و مانع را پياده ميکند با اينکه راجع به ملاکات نيست، اما راجع به ملاکات مثل دروغ و امثال آن که بايد عنوان ثانوي مزاحم ثابت بشود، بناي عقلاء بر جريان اين قاعده است.
پرسش:
استصحاب عدم مانع براي اثبات تأثير مقتضي؟
پاسخ:
بله، ما ميگوييم قبلاً مجاز نبوده است، اما اگر مالک الملوک اجازه بدهد، اشکالي ندارد، حال ما نميدانيم که شرع مقدس اجازه داده است يا نه، استصحاب عدم اذن را جاري ميکنيم، پس بنابراين تصرف بدون اجازه باطل است.