موضوع:
اشتراط ايمان در اعتكاف
بحث راجع به اين بود كه آيا ايمان در صحت عبادات شرط است يا نه؟ آقاي حكيم، هم در بحث اعتكاف و هم در بحث صوم ادعاي اجماع ميكنند بر اشتراط ايمان در صحت عبادت، ميفرمايند: شرط صحت است للاجماع و النصوص. اما نصوص يك بحث ديگري دارد؛ ولي اجماع را ما نفهميديم چه نوع اجماعي است! البته فرصت نشد ما استقراء كنيم چون احتياجي به استقراء نداشت، ولي همين دو كتابي كه محل مراجعه همه ما هست، شرايع و كتابهاي شهيدين ـ شرح لمعه و دورس ـ محل مراجعه ما است، در اينها كه يك چنين چيزي نيست. اينها ميگويند: شرط براي اعتكاف و صوم عبارت است از اسلام، و در تفسير اسلام، ايمان را داخل اسلام نميكنند. در تفسيري كه در همين كتابها هست، مقابل اسلام خوارج و غلات و امثال اينها را ذكر ميكنند، نه فرق منحرفه ديگر از اسلام را، هيچكدام از آنها را داخل در فاقد اسلام نميدانند، پس از كجا اين دعواي اجماع را ايشان كردهاند؟ ما وجهش را نميفهميم. با اين كه اين كتابها دم دست خود ايشان بوده است و اين كتابها مخفي نبوده است. ما نميدانيم ايشان روي چه وجهي اين را فرموده است. بله بعضي كتابهاي ديگر مثل جواهر و مثل مدارك فتوايشان اين است كه ايمان شرط است؛ اما نه اين كه دعواي اجماع كرده باشند بلكه راي خودشان اين طور است. خلاصه از ناحيه اجماع نميشود اين مطلب را اثبات كرد. من حدث ميزنم اصلاً شهرت هم در كار نباشد. پس از نظر اجماع مطلب تمام نيست.
دلالت نصوص بر اشتراط ايمان:
اما از نظر نصوص، البته نصوص زيادي هست كه از آنها استفاده ميشود عمل بدون ولايت قبول نيست و بايد ولايت تمام اين ائمه «عليهم السلام» را داشته باشد و اعتقاد ديني ما اين است كه آنچه در نجات دخالت دارد، در صحت عبادات هم دخالت دارد. در معاملات دخالت ندارد، ولي در صحت عبادت دخالت دارد. بسياري از روايات هست كه شايد ابتداءاً ظهورش همين باشد. بعضيها هم تعبيرات و لحن شديد و تندي دارند كه «صلي أم زنا» اينها باهم مساوياند. البته اين تعبيرات را بايد توجيه و معنا كرد. البته من سندش را مراجعه نكردهام. اجمالاً در اينكه اعمال آنها قبول نيست، در آن حرفي نيست، و قبول نشدن مثل قبول و ردّ اجازه فضولي است كه عنوان ميشود آيا قبول است يا قبول نيست، قبول نيست معنايش اين است كه مردود است و ردّ ميكنند، يعني به درد نميخورد. اين از نظر ظهورش.
ولي در مقابلش بعضي از روايات ديگري داريم كه آنها نصوصيت دارند در اين كه عبادات آنها هم قبول هست، قبول به معناي صحت، يعني صحيح است. مثل احرام سنيها در باب حج كه ميگويد: اينها محرم ميشوند منتها به وسيله بعضي از كارها از احرام بيرون ميآيند يا از اين قبيل چيزها، يا جوابهايي كه ائمه«عليهم السلام» ميدادند راجع به سنيها كه تكليفشان چيست. از آنها استفاده ميشود كه اينها محرم شدهاند در اصل محرم شدن، و احرام از عبادات است.
طبق تحقيق، احرام جزء حج است نه شرط حج؛ وقتي جزء حج شد، جزء عبادت هم بايد عبادت باشد. اگر شرط باشد، ممكن است توسلي باشد و عبادت نباشد؛ مثل طهارت خبثيه كه شرط براي صحت نماز است و قصد قربت هم نميخواهد و ممكن است شرط عبادت باشد مثل طهارت حدثي. هر دو نوعش ممكن است، ولي جزء حتماً بايد عبادت باشد.
از استدلال در روايات بر اين كه احرام بايد در اشهر حج باشد، به اين كه آيه قرآن فرموده است: «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومٰاتٌ» و تعيين هم شده است كه اشهر معلومات عبارت است از شوال، ذيقعده و ذيحجه، گفتهاند: پس بنابراين احرام حج قبل از شوال صحيح نيست، اين استدلال متوقف بر اين است كه احرام جزء باشد؛ اما اگر شرط باشد اشكالي ندارد كه انسان آن را قبلاً تحصيل كند. يا بعضي از رواياتي كه ميگويد: متمتعي وارد مكه شده است، تكليفش مثلاً چنين است، در حالي كه هيچكدام از طواف و… را انجام نداده است؛ ولي متمتع است به معناي اين است كه اشتغال پيدا كرده است به تمتع و شروع كرده است تمتع را نه اين كه قصد كرده بود شروع كند. از اينها هم استفاده ميشود كه به وسيله خود احرام شروع حاصل ميشود نه اين كه احرام مقدمه است و با طواف شروع حاصل ميشود. اگر ما احرام را خارج بدانيم، اوّل چيزي كه انسان به وسيله آن وارد تمتع ميشود بايد طواف باشد، و در روايات كه ميگويد: «متمتع دخل مكة» و او هنوز طواف نكرده است، از آنها مجموعاً استفاده ميشود كه احرام از اجزاء حج است. مشهور هم همين را قائلاند. كاشف اللثام يادم نيست كه استظهار كرده است يا احتمال داده است كه احرام شرط باشد و الا بقيه از بزرگان و خود سابقين هم وقتي كه ميخواهند اجزاء حج را بشمارند، يكي را احرام ميشمارند و شهرت بسيار قويي هم در اين است.
خلاصه از روايات استفاده ميشود كه سنيها هم محرم ميشوند و بعضي از امور حرام ميشود در اثر همان تلبيه گفتن و امثال آن، با اينكه تلبيه جزء عبادات است، معذلك حكم به صحت شده است.
جمع ما بين نصوص:
آنگاه آن روايات را ما چه بكنيم؟ آقايان گفتهاند: مراد از قبول [نشدن] عبارت از اين است كه ثواب به او نميدهند. اگر بالطبع عمل پذيرفته بشود ثوابش را هم بايد به او بدهند؛ ولي اگر عمل پذيرفته نشد ثواب نميدهند. اين نمازهايي كه اينها نوعاً انجام ميدهند بر خلاف شيعه است ـ شيعه هم اگر يك چنين نمازي بخواند قبول نيست و باطل است و تارك الصلاة حساب مي شود ـ ولي اگر نماز را مطابق مذهب اماميه واجد شرايط و مطابق فرمايش اهل بيت (عليهم السلام) انجام بدهند اين عمل ثواب ندارد كه بهشتي بشوند.
[1]
ولي از جهنم نجات پيدا ميكنند. مراد از صحتي كه هست اعم از اين است كه بهشتي بشود و يا اينكه اثرش اين است كه در مقابل تارك كه جهنم دارد آنها را در شمار تاركين صلاة ذكر نكنند و در شمار تاركين عبادت ذكر نكنند كه يك عقابي هم از ناحيه اين بشود و همان عقاب تارك ولايت برايشان باشد و براي اينها ديگر عقاب علي حدّهاي نباشد. از مجموع روايات اين را قائل بشويم، اظهر به نظر ميرسد.
و آن مسئلهاي كه اگر نماز بخواند يا زنا كند با هم مساوياند، يا مراد عبارت از اين است كه شخص چه زاني باشد و چه شخص مصلي باشد، هر دو جهنمياند، چون ولايت را تاركاند و مأمور بودهاند و انكار كردهاند، مراد اين باشد نه اينكه تساوي حتي در تمام مراتب مابين اينها است، بلكه در اصل مرتبهاي كه اينها اهل نجات نيستند مشتركند؛ يا مراد اين است كه بگوييم: چون معمول عبادات اينها بر خلاف آن عملي است كه شرع فرموده است و اعمالشان اعمال باطلي است و قهراً تارك الصلاة به حساب ميآيند چون صلاة باطل با ترك صلاة حكم واحد را دارند، بنابراين مثل اين است كه كأنّه تارك صلاة باشند يا زاني باشد همه اينها شبيه به هم هستند. عبادات مهم و معمول عبادات از دست اينها خارج است؛ حجشان باطل، عمرهشان باطل، صومشان باطل، نمازشان باطل، وقتي همه عبادات اينها باطل باشد، اينها بزرگترين امور واجبه را تاركاند. اين مثل اين است كه كسي زاني باشد و يك حرام مهمي را مرتكب شده باشد. بايد گونه بيان كرد و الا ظواهر، اين است كه شرط صحت نيست و اگر بجا آوردند، از اين ناحيه عقاب ندارند اگر مطابق اماميه بجا آورده باشند.
اين راجع به ولايت. پس به نظر ميرسد كه ايمان شرط نباشد. بزرگان هم ظواهر كلماتشان عدم اشتراط است. صريحاً هم از متأخرين بعضيها قائل شدهاند و قول به اين يك قول شذوذي در فتوا نيست.
(پرسش:…پاسخ استاد:)
… آيا تشريع هست يا نه، من نخواستم اين را ذكر كنم چون آنها جاهلاند خيال ميكنند همين است؛آيا ادله تشريع اين را هم ميگيرد يا نميگيرد؟ آيا مسئله را ياد نگرفتهاند و در اثر اين، اين كار شده است؟
(پرسش:…پاسخ استاد:)
نه معلوم نيست اين تشريع باشد. تشريع معلوم نيست اگر خطا كرده باشند و عن تقصيرٍ باشد آن ادله اين را بگيرد. اگر در افتاء و امثال اينها كاري كرده باشند ممكن است انسان بگويد: چرا نسبت دادي؟ اما يك چيزي كه در دلش انجام داده است، اين ثابت نيست كه…
عقل از شرائط اعتكاف:
شرط ديگر براي اعتكاف عقل است. دليل بر اشتراط عقل چيست؟ آقاي حكيم يك كلمه فرموده است: چون در عبادت قصد معتبر است و مثل مجنون قصد ندارد. با اين كلمه مطلب را تمام ميكند! بحث در اين است كه آيا اين مطلب درست است كه اينها قصد اينها ندارند. در عبادت قصد معتبر است، در اين شكي نيست، ولي آيا اينها قاصد نيستند؟ چرا ما بگوييم ديوانه قاصد نيست. مرحوم آقاي بروجردي ـ وقتي كه در يك وقت درسشان بوديم ـ ميفرمود: اختيار را در خيلي موارد تفسير كردهاند به «إن شاء فعل و إن لم يشأ لم يفعل»، ايشان ميفرمود: اين تفسير درستي نيست، حيوانات همه متحرك بالاراده هستند، همه آنها ـ مثل گربه و سگ ـ اراده ميكنند و اينها يك چيزي مثل سنگ و درخت و امثال اينها نيستند بلكه اينها اراده دارند. اختيار ندارند، چون اختيار عبارت از اين است كه شخص قواي مختلفي داشته باشد: قوه ملكوتي، قوه ناسوتي و… بعض قواي هست كه انسان را تحريك ميكند براي چيزهايي كه صلاح نيست و يك قوهاي ديگري هست كه به يك جهات معنوي تحريك ميكند، اگر نيروهاي مختلفي در شخص باشد و يك نيروي ديگري باشد كه اين فطريات را قضاوت كند كه تعديل كند، آن قوه عاقله است. آن قواي مختلف از يك طرف انسان را متمايل به يك چيز ميكند، از يك طرف ديگر به جهت ديگر؛ عاطفه اقتضا ميكند يك چيزي را، شهوت اقتضاي يك چيزي را. يك عقلي بايد باشد كه اينها را تعديل كند كه تعبير ميكردند: قرآن تعبير ميكند «
مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ
»
[2]
امشاج ميفرمود: جمع مشج است و مشج به معناي مختلط است. امشاج يعني مختلطات، چند چيز مختلط، مجموعهاي از مختلطها در انسان جمع شده است. «
فَجَعَلْناهُ سَميعًا بَصيرًا
»
[3]
هم قوه عاقله است كه حكم ميكند. در حيوان ديگر آن قوه عاقله كذائي نيست و همان فطريات خودش هستند كه او را ميكشانند به اين طرف و آن طرف. در انسان نيروي ديگري خداوند قرار داده است براي تعديل اين قوا.
به هر حال تعبير به اين كه قصد ندارند درست نيست. حيوان قصد دارد و يك مقدار هم درك دارد. گاهي ديوانه را اگر تهديدش كنيد ميترسد و ديگر عملي را انجام نميدهد. حتي حيوان هم گاهي تهديد ميكنيد، عقبنشيني ميكند، چون يك مقداري فهم در يك حدودي حتي در حيوانات و امثال اينها هست. پس اين تفسير، تفسير درستي نيست.
(پرسش:…پاسخ استاد:)
ايشان ميگويد كه اصلاً جنون قصد ندارد، آقاي حكيم دليل آورد: چون قصد معتبر است و مجنون هم قصد ندارد بنابراين عملش باطل است قاصد نيست، كاري ندارد كه تكليف بكند يا نه، عملش صحيح است يا باطل.
[1]
[از]عمل هاي ديگرباشد كه براي آنها زمينه بهشت فراهم ميشود … در اعمال اينها نيست.
[2]
. انسان/2.
[3]
. همان.