موضوع:
بيان دلالت آيه شريفه
بيان دلالت آيه شريفه
:
اگر کسي به خادمش سفارش كند: اشخاصي كه براي روضه به منزل ميآيند و بعضيها براي روضه ميآيند و بعضيها مثلاً براي مذاکره علمي ميآيند و بعضيها هم مهمان ميشوند، اين منزل را مرتب كن كه به اينها هتك نشود و اذيت نشوند. آيا از اين استفاده ميشود که همان طور كه شركت در روضه مطلوب است و همان طور که شركت در امور علمي ديني مطلوب است، مهمان شدن هم مطلوب است براي صاحبخانه؟ اين هيچ گاه استفاده نميشود. ميزبان سفارش ميكند كه از مهمانها پذيرايي بشود ـ مهمان چه براي شركت در روضه باشد كه ثواب دارد يا براي مذاكره علمي كه ثواب دارد باشد، يا همين طور بخواهد مهمان بشود ـ هر كدام باشد پذيرايي از مهمان كار خوبي است و اين مطلوب اين صاحبخانه است؛ اما آيا اين معنايش اين است كه شما هم بياييد و مهمان بشويد؟ آيا دعوت شدن به مهماني هم در آن هست؟ نه، اين در آن نيست.
پس آيه قرآن كه ميفرمايد: خانه مرا شما تطهير كنيد براي افرادي كه ميآيند تا هتكي به آنها نشود و مشكلهاي نداشته باشند. و آنها يا ميآيند که طواف انجام بدهند و يا نماز بخوانند و يا ميآيند که در مكه و در مسجد الحرام ساكن بشوند چون جا ندارند. همه اينها را اکرام کن با تنظيف کردن مسجد تا مشکل نداشته باشند. از اين استفاده نميشود كه اشخاص بيايند در مسجد الحرام و سكني كنند به نحوي که اينهم خودش يكي از مطلوبات باشد. از اين عبارت چنين استفاده نميشود، از جاي ديگر بايد استفاده کرد. بنابراين استدلالي كه از قديم به اين آيه ميكردند براي استحباب اعتكاف، هيچگونه ارتباطي به استحباب اعتكاف را ندارد؛ نه سياقش دلالت ميكند و نه هيچ چيز ديگرش.
(پرسش:…پاسخ استاد:)
… اشخاصي که يكي براي روضه، يكي براي مهمان شدن، يكي براي شرکت در جلسه ميآيند، وقتي ميگويد: شما وظيفه داريد از همه اينها پذيرايي كنيد، از اين فهميده نميشود که ورود همه آنها يكسان است از نظر مطلوبيت. ممكن است صاحبخانه اصلاً كراهت هم داشته باشد از وارد شدن بعضي ولي معذلك ميگويد: چون وارد شد بايد پذيرايي كرد. اين دعوت به ورود نميكند، آن را بايد از خارج استفاده کرد.
دو استفاده آقاي خويي از آيه شريفه:
بنابراين اين مطلبي كه از قديم استدلال كردهاند براي استحباب اعتكاف و امثال اينها اين، ناتمام است. مرحوم آقاي خوئي هم به همين مطلب استدلال كرده است مع شيء زائد. ايشان علاوه بر اينكه استحباب اعتكاف را از اين استفاده كرده است، فرمودهاند: از آن قيد و شرطي هم در اعتكاف استفاده نميشود. پس بنابراين کسي که اعتكافي را كه انجام ميدهد و لبثي را كه انجام ميدهد ـ بدون اين که مثلا دعايي بخواند و… انجام بدهد ـ خود همين لبث را قربة الي الله انجام دهد ايشان ميفرمايند كه از اين اطلاق روايت [آيه] استفاده ميشود كه به همين اعتكاف حاصل ميشود و احكامي كه براي اعتكاف بار است نسبت به اين شخص هم هست، ايشان به اطلاق تمسك كرده است.
اشکال اول بر آقاي خويي:
ما عرض كرديم كه غير از آن اشكال مشترک بين ايشان و سابقين که در اصل مطلب بود، يكي دو اشكال ديگر هم به خصوص بر اين استفاده ايشان به نظر ميرسد: يكي اين است كه آنجايي كه براي سياق مثال مناسبي است اين است كه ميگويد: طواف انجام بدهيد! طواف هم شرايطي دارد؛ گفته ميشود: چرا آن شرائط را نگفتيد، گفته ميشود: چون مقام بيانش نيست. و مثلاً گفته ميشود: نماز بخوانيد ـ در حالي که نماز شرايط دارد مثل وضو گرفتن و رو به قبله ايستادن ـ و قيد نكرده است، ميگوييد: در مقام بيان نيست. آن گاه در اعتكاف در مقام بيان باشد و بگويد: هيچ شرطي از شروط در آن نيست؟! و اگر آقاي حكيم ميفرمايند از كلمات قوم استفاده ميشود که اينها در اعتكاف، غير از لبث و درنگ كردن در مسجد الحرام شرط ميکنند چيز ديگري هم بايد باشد و غايت ديگري هم بايد در نظر گرفته شود. ايشان در مقابل اين ميخواهند بفرمايند اطلاق اين [آيه] بوضوحٍ ـ كلمه بوضوحٍ دارد ـ دلالت ميكند بر اين كه هيچ كدام از اينها معتبر نيست.
اشکال دوم:
علاوه بر اين اشکال، ما عرض ميكنيم چون كسي كه وارد بيت ميشود ـ فرض كنيد استفاده استحباب هم كرديم و گفتيم همين هم دعوت است به اينكه شما هم بياييد، بياييد و اعتكاف كنيد، گفتيم اين را هم دلالت ميكند ـ چون ورود در آن به حسب ظاهر که با ديدن خود كعبه كه يكي از مستحبات و از غايات هست ـ كه ميگويد: براي طائف شصت، براي مصلي چهل، براي ناظر بيست… [ثواب] دارد ـ چون چنين چيزي هست، از اين ما استفاده كنيم که اگر كسي اعمي است و وارد بشود که نه نظري در كار است و نه هيچ چيز ديگر و فقط با لبث قصد قربت كرده و وارد شده است، بگوييم: اين يك چنين اطلاقي دارد و ميگويد: حتي تو هم همين مطلوبيت را داري! اين اطلاقگيري راجع به اين، يك مقداري مشكل است.
اشکال سوم:
اشكال ديگري را هم كه ما عرض ميكرديم اين است که اگر مطلب در اعتكاف راجع به مسجد الحرام، تمام هم باشد، شما ميخواهيد بگوييد در هيچ جاي ديگر هم شرط و قيد ديگري ندارد و به اين آيه تمسك ميكنيد. اين درست نيست و نميشود تمسك كرد؛ چون ممكن است مسجدالحرام فرق كند با بعضي جاهاي ديگر؛ چون مسجد الحرام يك اختصاصات خاصي دارد.
(پرسش:… پاسخ استاد:)…
ما ميگوييم: ممكن است لبث براي اين باشد که مقدمه است كه متعارفاً نگاه بشود و اين خودش يكي از مستحبات ورود در بيت است. سه چيز جزء مستحبات است كه ترغيب كردهاند كه اگر نگاه بكنيد چه ثمره دارد، اما اگر كسي وارد ميشود اعمي است و نگاه هم نميكند و فقط قصد قربت از لَبث ميكند، اين از آن استفاده نميشود.
ايشان ميفرمايند:«
فيه دلالة واضحة علي انه بنفسه عبادة مستقلة و انه مشروع لنفسه من غير اعتبار ضم قصد عبادة أخري معه، و معه لا حاجة الى التماس نص يدل عليه
» اين از نظر آيه. بعد از آن ايشان ميفرمايند: يك روايتي هم در مسئله است كه اين را آقاي حكيم هم دارند. منتها آقاي حكيم يك فرمايش اضافي دارند كه ما آن را هيچ نفهميديم. آقاي حكيم اوّل استظهار ميكنند كه نظر فقهاء و اصحاب اين است كه شخص در ورودش غير از تعبد به خود لبث، يك غايت ديگري هم در نظر بگيرد و يك مقداري از عبائر را نقل ميكنند. انصافش اين است به نظر ما هم اگر طبعاً كسي نگاه كند به آن عبائر، همين به نظر ميآيد. منتها آقاي خوئي ميفرمايند: اين اجمال دارد، هم ميسازد با اين كه خود لبث مطلوب باشد و هم ميسازد با اينكه لبث مقدمتاً لبعضي از غايات ديگر مطلوبيت داشته باشد. ايشان اين را ميفرمايند، ولي ظواهرش هماني است كه آقاي حكيم فهميده است.
کلام صاحب جواهر:
خيلي عجيب است از صاحب جواهر كه ايشان درباره كلام محقق ميفرمايند: شما هيچ گاه خيال نكنيد که مراد محقق از اين تعبير عبارت از اين است كه بايد اعتكاف [لبث] مقدمه باشد براي غايتي از غايات، بلكه قصد قربت بايد با نفس همين باشد و مطلوب بنفسه باشد، نه مطلوب مقدمي. در تحقق اعتكاف بايد خود اين مستقلاً نيت بشود نه به عنوان مقدمه براي يك شيء ديگر؛ كأنّه آن كفايت نميكند بلکه بايد خود اين [لبث] را بالاستقلال قصد داشته باشيم و محقق هم اين را ميفرمايند. بعد از آن ميفرمايند: بله ظاهر کلام علامه در تذكره اين است كه به عنوان مقدميت قصد بشود. در حالي که كلام شرايع و تذكره تفاوتي از اين ناحيه ندارند كه ايشان ميفرمايند: تذكره ظاهرش جنبه مقدميت دارد. عبارت شرايع اين است كه «اللبث المتطاول للعبادة» و تذکره هم ميگويد: «اللبث المخصوص للعبادة». مخصوص گفته است براي اين كه شرايط خاصي دارد که سه روز بايد باشد و روزه بايد بگيرد، مسجد بايد باشد و… ولذا اين قيد [مخصوص] را آورده است. اين را قبول كرده است از باب اين که «لبث مخصوص» را آورده است که از آن در ميآيد که جنبه مقدمي داشته باشد؛ ولي اين كه كلمه مخصوص را در آن ديگري نياورده است و «المتطاول» آورده است، از اين استفاده ميشود خود لبث بالاصالة است نه بالمقدمية. اين را هم نفهميديم چگونه استظهار ميكند.
علي أي تقدير، آقاي حكيم از همه اينها استظهار ميكند جنبه مقدميتش را و اين که نظر سابقين اين است. و بعيد هم نيست اين استظهار آقاي حكيم. و بعد از آن آقاي حكيم ميفرمايند: خيلي از آقايان در اين تعريف، نقض و ابرام دارند و در اين اشكالات هيچ كدام از آقايان اين اشكال را نكردهاند كه اين قيدي كه آوردهاند، اين قيد معتبر نيست و لازم نيست [قيد] للعبادة باشد و خودش مطلوب بالذات است، از اين معلوم ميشود كه اصحاب پذيرفتهاند اين مطلب را. بعد از آن ميفرمايند: بعضي از [عبائر] صحيحه حلبي هم ظاهر در اين مختار اصحاب است كه يك چيز ديگري هم معتبر است و صحيحه حلبي را نقل ميكنند. صحيحه حلبي اين است: پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) وقتي كه ميخواست اعتكاف بكند دستور ميداد تمام رختخوابش را جمع كنند و ميخواست تا آخر مشغول عبادت بشود و…
اشکال بر تمسک آقاي حکيم به روايت:
اين چه ظهوري دارد در مطلب؟ پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) تمام شب را احياء نگه ميداشت، آيا از شرايط اعتکاف، احياء نگه داشتن است؟ اين ارتباطي به شرطيت ندارد. پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) وارد شده است که عبادت ميكرد، آيا اعتكاف بدون اين عبادت، آن آثار را و اين حكم شرعي را ندارد؟ چيزي از اين فهميده نميشود كه ايشان اين را استظهار كرده است. ما نفهميديم از كجا اين استظهار در ميآيد، با اينكه قطعاً احياء شرط نيست كه پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) انجام ميداد. از كجاي اين روايت استظهار ميشود كه خود لبث تنها كافي نيست و بايد غايتي از غايات باشد و اين جنبه مقدمي داشته باشد. بياني هم ندارند.
استدلال به روايتي ديگر:
آقاي حكيم ميفرمايند: بله در مقابل اين روايت، يك روايت ديگري است كه از آن روايت استفاده ميشود اگر خود همين نفس لبث را قصد كرد، اين كفايت ميكند در تحقق اعتكاف و احكام اعتكاف. آن روايت، صحيحه داود بن سِرحان است که آقاي خويي ازآن به نحو «استشعار» تعبير ميكند: «
و ثانياً الاستشعار من بعض الأخبارو عمدتها صحيحة داود بن سرحان. قال: كنت بالمدينة في شهر رمضان فقلت لأبي عبد اللّٰه (عَلَيْهِ السَّلَامَ) إنّي أُريد أن أعتكف، فماذا أقول و ما ذا أفرض علي نفسي فقال: لا تخرج من المسجد إلّا لحاجة لا بدّ منها، و لا تقعد تحت ظلال حتّي تعود إلى مجلسك
».
بيان استدلال عبارت از اين است: از صدر و ذيل روايت استفاده ميشود كه سائل سؤال كرده است از ماهيت اعتكاف و نيتي كه انسان در اعتكاف بايد بكند چيست. اگر قرار است حرف بزند چه حرفي بزند ـ اين يعني كنايه از نيتي که عوام نوعاً ميگويند: نماز ميخوانم چهار ركعت قربة الي الله و محرم ميشوم و… ـ در حقيقت سوال از اين است که نيت بايد چگونه باشد كه گاهي آن را به لفظ بياورد، حضرت ميفرمايند: كه شما تصميم داشته باشيد كه اين متروكات اعتكاف را ترك بكنيد، نيت همين است كه بنايتان اين باشد كه از مسجد خارج نشويد، مگر براي حاجت. از اين استفاده ميشود كه چيز ديگري معتبر نيست، همين مقدار كه انسان تصميم گرفت برود و بماند و از مسجد خارج نشود الا للحاجة، اعتکاف محقق ميشود. ديگر لازم نيست غايتي از غايات را در نظر بگيرد. اين استدلال.
دو اشکال بر استدلال مذکور:
اولاً
در فهم عبارت يک مقداري جاي تأمل است و خيلي روشن نيست؛ چون يك سئوال اين است كه من چه بگويم و يك سئوال ديگر «و ما ذا أفرض علي نفسي» است، «ما ذا أفرض علي نفسي» يك معنايش عبارت از اين است كه من چه نيتي بكنم و تصميم بگيرم و به آن ملتزم بشوم، حضرت ميفرمايند: خارج نشو از مسجد و… که قهراً يعني نيت كن كه خارج نشوي، يعني «أن تنوي أن لا تخرج»، به قرينه اين كه سؤال از نيت و قصد شده است، در اين صورت «أن لا تخرج» يعني قصد عدم خروج.
يک معناي ديگر اين است كه در اينجا دو سؤال كرده است: يكي اين که من در وقت شروع چه بگويم، دوم اين كه چه احكامي مترتب است بر آن، وقتي که من شروع كردم و چه چيزهايي را من بايد مراعات كنم، حضرت يك چيز خيلي شاخص و روشني را كه شايد خيلي مواقع به آن توجهي نباشد بيان ميكند، ميفرمايند: خارج نشويد از مسجد مگر براي حاجتي و امثال آن و وقتي هم كه رفتيد فوري برگرديد. اگر معناي دوم مراد باشد، ديگر اصلاً ربطي به مطلب ندارد و حضرت جواب دوم را دادهاند و جواب اوّل را حضرت سكوت كرده، جوابي ندادهاند. اما اگر معناي اوّل مراد باشد، ممكن است بگوييم که در حقيقت سؤال كرده است كه من چه نيتي را بكنم و حضرت با اين بيان فرموده است حرف زدن و قول لازم نيست، ولي شما نيت چنين چيزي را بكنيد. يکي از اين دو تفسير را بايد بكنيم، خيلي روشن نيست. خود «لا تخرج» ظاهرش اين است خارج نشو، نه نيت عدم الخروج. از اين ناحيه تناسب اقتضا ميكند که يكي از سؤالها راجع به حكم مسئله بوده است و حضرت هم حكم مسئله را فيالجمله بيان كردهاند و آن يك سؤال ديگرش را ـ كه آنهم اساسي است ـ بيان نكرده است. از اين جهت يك مقداري استبعاد دارد. اگر بگوييم سؤال اصلاً راجع به نيت است و قول، در اين صورت بايد يك توجيهي بكنيم و بگوييم که يعني: قصد بكنيد ترك اين امور را تا اعتكاف حاصل بشود. بالأخره يك نحوه خلاف ظاهري در روايت هست. از اين جهت مشكل است ما تمسك كنيم. آقاي خوئي هم محكم تعبير نكرده است، استشعار تعبير ميكند. اين يك جهت است.
[و ثانياً اشکال]
دوم
اين كه آيا اين اطلاقگيريي كه اينجا ميخواهند بكنند، از اين استفاده ميشود. متعارف اشخاصي كه وارد ميشوند در مسجد، آنهم در مسجد مدينه و امثال آن، ميدانند که ثواب دارد. بعيد است كه سائل برايش شك حاصل شده باشد که آيا استحباب دارد ورود به مسجد يا نه. متعارفاً انسان غايتي از غايات را در نظر ميگيرند. مثلاً ثواب در مسجد بيشتر از جاهاي ديگر است، اين را متعارف اشخاص ميدانند. مراد آنهايي كه شرط ميكنند كه بايد غايتي از غايات را در نظر گرفته شود، من خيال ميكنم مراد از غايت [اين باشد] ـ ولو غير از واجبات خودشان را نميخواهند بجا بياورند و منحصراً وارد ميشود تا واجبات خود را بجا بياورد و براي اين است كه يك نماز خواندن در اينجا صد هزار برابر نمازهاي ديگر است و روزه گرفتن ثوابش چقدر است، براي اين وارد ميشود ـ متعارف اشخاص اين را ميدانند؛ پس بنابراين سؤال راجع به اين مسئله نيست تا اطلاقگيري شود. آن سؤالي كه از محل ابتلا است همين چيزها، لبث، است که وضع شده است، در خروج چه مقدار مجاز است؛ لذا حضرت بعضي خصوصيات را چون واضح بوده است عندالسائل بيان نكردهاند و يكي از چيزهايي كه مخفي بوده است، حضرت آن را بيان كردهاند و آن اين است كه به مقدار ضرورت مجاز است خارج بشود براي رفع ضرورت و فوري برگردد. حضرت چيزهاي ديگر را به وضوح عند السائل واگذاشته است والا شرايط ديگري هم دارد.
… عرض ما اين است مسائل ديگر روشن بوده است و حضرت فقط يك چيز را جواب داده است. خيلي از قيود ديگر هست که آنها ديگر محل ابتلاي سائل نبوده است؛ مثلا كسي كه در مسجد وارد ميشود، بالأخره ميخواهد اعمالي را كه انجام ميدهد يك ثواب بيشتري داشته باشد. اين متعارفش عبارت از اين است كه مقدمه باشد براي يك عمل ديگري غير از خود لبث؛ چون نوعاً اين را ميدانند اينها ناظر [و دال بر اين] ميشود حضرت نميخواهد در اينجا يك قيدي بزنند و امثال آن، فقط همين را ميفرمايد كه خروج از اينجا چه مقدار مجاز است. بنابراين از اين از روايت اطلاقگيري نميشود كرد. آقاي خوئي هم محكم بيان نكرده است و استشعار تعبير كرده است.
[1]
ـ (طَهِّرٰا بَيْتِيَ لِلطّٰائِفِينَ وَ الْعٰاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ).