موضوع:
لزوم تتابع صوم از اوّل ماه
متن عروه: (مسألة 4):
من وجب عليه الصوم اللازم فيه التتابع لا يجوز أن يشرع فيه في زمان يعلم أنه لا يسلم له، بتخلل العيد، أو تخلل يوم يجب فيه صوم آخر، من نذر، أو إجارة أو شهر رمضان. فمن وجب عليه شهران متتابعان لا يجوز له أن يبتدئ بشعبان، بل يجب أن يصوم قبله يوماً أو أزيد من رجب. و كذا لا يجوز أن يقتصر على شوال مع يوم من ذي القعدة، أو على ذي الحجة مع يوم من المحرم، لنقصان الشهرين بالعيدين. نعم لو لم يعلم من حين الشروع عدم السلامة فاتفق فلا بأس على الأصح . و إن كان الأحوط عدم الاجزاء. و يستثنى مما ذكرنا من عدم الجواز مورد واحد و هو صوم ثلاثة أيام بدل هدي التمتع إذا شرع فيه يوم التروية.
مسئله تلفيق:
در مواردي که کفاره شهرين متتابعين است مرحوم آقاي خويي ميفرمايند که منظور از «شهر» يک ماه کامل هلالي است. اگر گفتند حداقل بايد يک ماه و يک روز را روزه بگيريم براي اينکه اين امر اتيان شود حتما بايد از اول ماه شروع کنيم و يک ماه کامل را بگيريم. بنابراين اگر از سوم ماه شروع کند و تا سوم ماه ديگر ادامه دهد اين يک ماه نيست. به عبارت ديگر اطلاق ماه يا شهر در اين موارد بالعنايه است و نياز به قرينه دارد.
در نتيجه اگر كسي در دوم جمادي الثانيه شروع كرد به روزه گرفتن براي شهرين متتابعين، ديگران ميگويند بر اين كه اگر به مقدار دو ماه
[1]
روزه گرفت، كفايت ميكند. ولي مرحوم آقاي خوئي ميفرمايد ، اگر دوم جمادي الثانيه بود، تا آخر شعبان هم اگر روزه بگيرد هيچ فايدهاي ندارد، چون تمام اين مدتي را كه در جمادي الثانيه گرفته است ماه محسوب نميشود. آن چه مجزي است اين است که تمام رجب و شعبان را روزه بگيرد.
ايشان ميفرمايند اگر هم در مواردي ميبينيد كه مقدار ماه کفايت ميکند و نيازي نيست که بين الهلالين باشد آنها در اثر وجود قرائن است. مثلا ميگويند اگر شخص فوت كرد زن بايد چهار ماه و ده روز عده نگه دارد. چون عده از وقت وفات متوفي است و يا وقت علم به وفات متوفي است. اين خيلي نادر است که کسي درست در اول ماه فوت کند اين معلوم ميشود که مقدار، ميزان است. لذا همين قرينه است بر اينکه مقدار چهار ماه و ده روز معتبر است نه شهر هلالي.
تأملي در کلام آقاي خويي:
البته صرف ندرت موضوع موجب نميشود که لفظ را از معناي حقيقيش خارج کنيم و معناي مجازي را اراده كنيم. اين بيان ناقص است! اين مثل اين است که بگوييم اگر حكمي روي خنثي آمد، چون خنثي وجود خارجياش نادر است ما از خنثي يك معناي مجازي اراده کنيم. اين كه قرينه نميشود! به عبارت ديگر ندرت وجود منشأ نميشود كه لفظ را از معناي حقيقيش خارج كنيم.
اين فرمايش ايشان يك ضميمه هم دارد كه آن ضميمه در تقريرات بيان نشده است و آن اين است كه اگر مولاي حكيم خواست حكم يك موضوعي را بيان بكند، اينجا بيايد حكم فرض نادر را بيان بكند و فرد شايع را كنار بگذارد و اهمال كند، اين خلاف حكمت حكيم است. اين ضميمه ميتواند تا حدودي کلام ايشان را تميم کند . ولي باز اين بيان هم در بعضي از مثالهاي ايشان جاري نيست و روي هم رفته اين کلام تمام نيست.
ايشان ميخواند بگويند که هر جا شهر هلالي مراد نباشد اين بخاطر قرينه است. اين بيان تمام نيست. در موارد زيادي ما بدون قرينه خاصي، از «شهر» مقدار آن را ميفهميم نه يک ماه کامل بين الهلالين. من ميگويم يك ماه مهمان زيد شدم. ايشان ميفرمايند که در اين موارد قرينه وجود دارد که ماه هلالي مراد نيست. ولي اين درست نيست در اين موارد خود لفظ دلالت دارد که مقدار ميزان است. قرينه خاصي در اين موارد وجود ندارد. ايشان همه اين موارد را با وجود قرينه تبيين و توجيه ميکنند.
مثال چهار ماه و ده روز هم قابل مناقشه است. بر فرض که تطابق وفات با اول ماه هلالي نادر باشد چه اشکالي دارد که بگويند شما موقعي كه علم پيدا كرديد، از همان موقع بايد چهار ماه هلالي بايد بگذرد . با اين حساب ديگر اين فرد نادر نيست که بخواهيم اين ندرت را قرينه بر اراده مقدار بگيريم. اين قرينه نميشود بر اين كه در ماه هلالي ما تصرف كنيم.
اين مثل اين است که ميگوييم براي قصد اقامت معيار روز است. ده روز معيار است لذا در روز دهم ميتواند هنوز شب نشده آن جا را ترک کند. هر چند در اينجا معيار روز است ولي ميدانيم براي تمام کردن اين ده روز بايد شبهاي وسط هم بگذرد. دراينجا هم بگوييم براي تکميل چهار ماه و ده روز بايد عده نگه دارد تا برسد به اول ماه و از آن جا چهار ماه و ده روز عده نگه دارد. چهار ماه و ده روز ملازمه ندارد با اين که از اين بيشتر نشود. اگر بگوييم نبايد بيش از چهار ماه و ده روز بشود اين ميشود فرد نادر والا اگر بيشتر شدن مجاز بود ديگر فرد نادر نيست.
مسئله عمده همين است که «ماه» يا «شهر» يکي از معاني شايعش مقدار يک ماه است. لذا وقتي ميگوييم «من يک ماه مهمان کسي بودم» اين نياز به قرينه خاصي ندارد که از آن مقدار را بفهميم.
ايشان در انتهاي اين مطلب ميفرمايند که «ولم أر من تفطّن به». همين مطلب هم قرينه بر اين است که عرف از کلمه شهر در بسياري از موارد ماه هلالي را نميفهمد و مقدار را ميفهمد. اين که معناي «شهر» چيست؟ اين يک امر تخصصي که بايداز کتاب و سنت استخراج شود نيست که بگوييم کار مجتهد است و استظهار عرف در آن معتبر نيست. حتي علما هم اين مطلب را استظهار نکردهاند ، آن ها هم اين را نفهميدهاند . اين جمله ايشان شاهدي است بر خلاف مدعاي خود ايشان و نقضي بر کلام خود ايشان محسوب ميشود.
ادامه مسئله:
نعم لو لم يعلم من حين الشروع عدم السلامة فاتفق فلا بأس على الأصح.
صاحب عروه ميفرمايد اگر در اثناء اين روزهها مريض شد و نتوانست روزها را بگيرد در صورتي که از اول نميدانسته، اين ضرري به تتابع نميزند و ميتواند بعد از خوب شدن بقيه را بجا آورد و لازم نيست آن مقدار آورده شده را استيناف بكند و از سر بگيرد.
مرحوم آقاي حکيم
[2]
دليل اين را روايت سليمان بن خالد
[3]
ميداند و بعد گويا آن تعميم داده و شامل هر عذري ميداند: روايت اين است:
عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ كَانَ عَلَيْهِ صِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ فَصَامَ خَمْسَةً وَ عِشْرِينَ يَوْماً ثُمَّ مَرِضَ فَإِذَا بَرَأَ أَ يَبْنِي عَلَى صَوْمِهِ أَمْ يُعِيدُ صَوْمَهُ كُلَّهُ فَقَالَ بَلْ يَبْنِي عَلَى مَا كَانَ صَامَ ثُمَّ قَالَ هَذَا مِمَّا غَلَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ وَ لَيْسَ عَلَى مَا غَلَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ شَيْءٌ.
اين کلام آقاي حکيم تمام نيست. «ما غلب الله» هر عذري را شامل نميشود. در روايات ما غلب الله در مورد اموري مانند مريضي، اغماء و حيض آمده است.
اما اگر كسي را اكراه كردند كه روزهاش را بخورد، اين ما غلب الله نيست. يادش رفته، تقيه کرده و مانند اينها، هيچ كسي نميگويد اگر كسي فراموش كرد و يا خواب ماند روزه قضاء ندارد. تعليل هم در روايات به چيزهاي الهي است، نه اين كه چيزهايي كه معمولاً مربوط به خود بشر است، كوتاهي مي كند، فراموش ميكند، اهتمام نميدهد، به كارهاي ديگر مشغول ميشود و يادش ميرود و يا ميگيرد ميخوابد، اينها نيست! ما غلب الله اينها را نميگيرد. امثال مرض و حيض و اغماء و اينطور چيزهاست كه ديگر قضاء هم ندارد و خارجاً هم همينطور است.
در فتوا هم خيليها همين مرض و حيض و امثال اينها ذكر كردهاند. البته بعضيها هم بطور کلي عذر را گفتهاند.
حديث رفع هم شامل اين موارد نميشود. ما در دلالت حديث رفع با نظر شيخ موافق هستيم که حديث رفع حكم وضعي را نميگيرد هر چند شامل نسيان و خطا ميشود اما حكم وضعي را نميگيرد و مؤاخذه است.
مثلاً در من لا يحضره الفقيه آن جايي كه ميگويد اگر كمتر از يك ماه شد بايد استيناف بكند، تعبير ميكند «إلا أن يكون أفطر لمرض» آن وقت در آنجا به دنبالش ميگويد اين «إن الله حبسه» اين مانع الهي است. آن كه استثناء ميكند مرض را استثناء ميكند و به دنبالش هم «إن الله حبسه» اشاره به همين «ما غلبه الله فهو أولي بالعذر» است.
مقنعه شيخ مفيد ميگويد موقعي استيناف لازم نيست که «أفطر للمرض» بعد ميگويد: «هذا شيء عطاه من قبل الله» اين هم همان است. در استنصار يك مقداري اجمال دارد : «من أفطر لمرض» تعبير كرده است كه اين بنا ميگذارد «لمرض» و «لغير عذر» بنا نميگذارد؛ آن يك مقداري ذيلش يك نحو ابهام ميآورد اما صدرش مرض را گفته است و بعيد نيست كه اين يك مقداري قرينه باشد و اعذار الهي باشد، نه از قبيل مرض باشد و حيض و اغماء و جنون باشد. نهايه شيخ ميگويد آن كه موجب ميشود اجتزاء بشود ولو يك ماه و يك روز بجا آورده نشده است «المرض أو شيء من قبل الله» بعد هم دوباره يك مقداري ميگذرد و باز هم ميگويد «لمرض» اگر شد، حكم را باز تأكيد ميكند روي آن. مبسوط مي گويد: «لمرض أو حيض» در يك جاي ديگر ميگويد «المرض عندنا لا يقطع التتابع» پيش اماميه موجب قطع تتابع بشود و استيناف بشود، نه؛ حكم را برده روي مرض. راجع به زن ميگويد اگر خودش روزه گرفتن برايش ضرر دارد و حس ميكند، آن هم به تتابع ضرر نميزند. اما اگر خوفاً علي الولد باشد تقويت ميكند كه اين ضرر به تتابع ميزند. ولو معذور است تكليفاً، ولي وضعاً معذور نميداند خوفاً علي الولد را. اما اگر مكرَه را اكراه كردند، اين ميگويد اگر در اثر اكراه خورد بايد استيناف بكند همه آن يك ماه و يك روز كه نشده است، چون الهي نيست. يك مقداري دوباره ميگذرد و ميگويد: «عذر من قبل الله» مثل مرض و حيض. يك مقداري ديگر در همان مبسوط است كه ميگويد عذري كه در اثر سفر است و سفر عذر است براي شخص، ميفرمايد اين كفايت نميكند. سرائر ميگويد آن وقتي استيناف ميشود كه «مختاراً من غير مرض أو حيض» يك جاي ديگر هم ميگويد «لمرض». وسيله هم ميگويد عذر غير سفر؛ سفر ولو عذر است، ولي عذر غير سفر. البته اين را ممكن است بگوييم بر اين كه عذر به اين معنايي است كه صحيح نيست در آن بجا آوردن، ولي چون الامتناع بالاختيار لا ينافي الاختيار آن خيلي ربطي به بحث ما نداشته باشد. اصباح قطب الدين كيذري اين است كه «عذر من مرض أو حيض» حالا من ديگر وقت نكردم كه به بقيه هم نگاه كنم، البته يك عده ديگري هم مطلق عذر تعبير كردهاند و بعضيها هم غير از مرض و حيض أو شيء آخر هست، اما بالاخره اينها در كلمات بزرگان است و لذا ما دليل نداريم که از روايات تعدي كنيم و بگوييم همه جا هست؛ علتش هم آقاي حكيم كه استدلال ميكنند مطلق عذر را ميخواهند عذر بدانند از نظر حكم وضعي، به همين ما غلب الله تمسك ميكنند با اين كه خود ما غلب الله مورد اتفاق است كه براي امثال غفلت و جهل مركب و اعذار ديگر كفايت نميكند، ولي ايشان ميخواهند غفلت جهل مركب را از همين استفاده بكنند با اين كه قطعاً كافي نيست.
ادامه مسئله:
و يستثنى مما ذكرنا من عدم الجواز مورد واحد و هو صوم ثلاثة أيام بدل هدي التمتع إذا شرع فيه يوم التروية.
يك چيز ديگري كه گفتهاند به تتابع ضرر نميزند، آن سه روز روزهاي است كه بدل هدي است. متمتع بر او هدي واجب است و اگر تمكن نداشت بايد سه روز روزه بگيرد. آن سه روز را اينها ميگويند متتابع است، منتها اين يك استثناء دارد و آن اين است كه اگر روز ترويه و روز عرفه را گرفت و روز سومش روز عيد قربان و بعد هم سه روز ايام التشريق شد، همه آنها را نبايد روزه بگيرد و بعد از ايام التشريق آن دو روز را تكميل ميكند و استيناف لازم نيست بشود. اين يكي از مستثنيات است.
اما اگر غير از اين ترويه و عرفه، اگر بخواهد در اوقات ديگر سه روز بگيرد حتماً بايد متصل بگيرد و اگر تفريقي حاصل شد بايد از سر بگيرد. دليلش عبارت از دو تا روايت است كه يكي روايت مفضّل بن صالح است و يكي هم روايت يحيي الازرق.
روايت يحيي الازرق
[4]
:
موسي بن القاسم عَنِ النَّخَعِيِّ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ يَحْيَى الْأَزْرَقِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ قَدِمَ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ مُتَمَتِّعاً وَ لَيْسَ لَهُ هَدْيٌ فَصَامَ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ وَ يَوْمَ عَرَفَةَ قَالَ يَصُومُ يَوْماً آخَرَ بَعْدَ أَيَّامِ التَّشْرِيقِ.
بررسي سند روايت:
نخعي، ايوب بن نوح بن دراج است. صفوان كه همان صفوان بن يحيي است «عن يحيي الازرق عن أبي الحسن عليه السلام». دو تا يحياي ازرق اين آقايان نوشتهاند، يكي يحيي بن حسّان الازرق است كه اين مهمل است يعني توثيقي در كتب درباره او نيست. تضعيف هم نكردهاند، اما چيزي دربارهاش نگفتهاند. يكي هم يحيي بن عبدالرحمن بن الازرق است كه او شخصيت شناخته شدهاي است و مورد توثيق است.
آقاي خوئي اول بيان ميكند كه مراد از اين يحيي الازرق عبارت از يحيي بن الحسان الازرق است چون صدوق همين روايت را نقل كرده است و بعد در مشيخه ميگويد «ما رويت عن يحيي الازرق» طريق خودش را ذكر ميكند و ميگويد ما اينها را از يحيي بن حسان الازرق نقل ميكنيم. آن پدرش را هم آنجا ذكر ميكند كه كيست. اين قرينه است بر اين لذا روايت ضعيف ميشود. صاحب مدارك هم حكم به ضعف روايت كرده است و آن را كنار گذاشته است. ولي بعد ايشان اثبات ميكند كه نه، اين يحيي بن عبدالرحمن الازرق است و او ثقه است.
روايت دوم: روايت عبدالرحمن بن حجاج
مُوسَى بْنُ الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِيمَنْ صَامَ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ وَ يَوْمَ عَرَفَةَ قَالَ يُجْزِيهِ أَنْ يَصُومَ يَوْماً آخَرَ.
آقاي خوئي ميفرمايد چون مفضل بن صالح مسلّم الضعف است و مورد توافق مشايخ رجال است، ديگر احتياج به اين كه ببينيم اين محمد و احمد چه كساني هستند، پيدا نميكند.
در محمد عن أحمد، مراد از محمد، محمد بن حسين بن أبي الخطاب است كه از اجلاء ثقات است و موسي بن قاسم از او روايت ميكند و روايت دارد. احمد هم كه از مفضل بن صالح نقل ميكند، احمد بن محمد بن أبي نصر بزنطي است كه به طور وافر از مفضل بن صالح روايت دارد و محمد بن حسين بن أبي الخطاب هم كتاب احمد بن محمد بن أبي نصر را روايت ميكند.
منتها بحث راجع به مفضل بن صالح است؛ نجاشي در حالات جابر بن عبدالله ميگويد : «روي عنه جماعة غمض فيهم وضعّفوا ومنهم» كه اين جماعتي را كه غمض فيهم وضعّفوا «عمرو بن شمر، مفضل بن صالح» اينها را ذكر ميكند كه معلوم ميشود ضعف مفضل بن صالح مورد تسالم است. بعد هم نقل ميكند از ابن غضائري
[6]
كه او مسنداً نقل ميكند از خودش از معاويه بن حكيم و يا حُكيم او هم از خودش كه ميگويد «أنا وضعت رسالة معاويه إلي محمد بن أبي بكر» يك رسالهاي كه ظاهراً ولايتي است كه معاويه بن محمد بن أبي بكر نوشته است. او ميگويد من اين را ساختهام كه تعبير ابن غضائري اين است: «جعال وضاع للحديث» و بعد هم اين را با سند نقل ميكند. خلاصه ميگويد مفضل بن صالح اينطور آدم است. ولي وحيد بهبهاني خواسته او را توثيق كند كه اين بماند براي بعد.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين»
[1]
. البته اين که يک ماه سي روز حساب شود يا بيست و نه روز اختلافي است و در کيفيت محاسبة آن اختلاف است.
[4]
. الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج2، ص: 279.
[5]
. الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج2، ص: 279.
[6]
. الرجاللإبنالغضائري88 المفضل بن صالح أبو جميلة الأسدي مولاهم النخاس ضعيف كذاب يضع الحديث. حدثنا أحمد بن عبد الواحد قال: حدثنا علي بن محمد بن الزبير قال حدثنا علي بن الحسن بن فضال قال: (سمعت معاوية بن حكيم يقول:) سمعت أبا جميلة يقول: أنا وضعت رسالة معاوية إلى محمد بن أبي بكر. و قد روى مفضل عن أبي عبد الله و أبي الحسن عليهما السلام.