موضوع:
مسائل تقسيم کردن خمس
خلاصه جلسات پيش و اين جلسه :
در اين جلسه نخست قسمتِ آخرِ مسأله سوم ذكر شده، به تفصيل اشرفِ تيرههاي بنيهاشم را ذكر ميكنيم سپس به مسأله 4 پرداخته طريق اثبات سيادت را بررسي كرده خواهيم گفت كه اشتهار در بلد در اثبات سيادت كافي است و راههاي ديگر همچون شجرهنامه، خواب ديدن و … نه لازم است و اگر اشتهار در بلد نباشد، راههاي ديگر اعتباري هم ندارد.
متن عروه: ادامه مسأله3: استحباب مقدّم داشتن تيرههای اشرف از بنيهاشم
«… و ينبغي تقديم الاتم علقة بالنّبي صلي الله عليه وآله و سلم علي غيره او توفيره كالفاطميين».
توضيح مسأله
مرحوم سيّد ميفرمايد: بهتر است كسي را كه پيوند بيشتري با پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم داشته بر ديگر بني ّهاشم در خمس مقدّم داشته يا سهم بيشتري به وي داده شود.
وجه اين مسئله اين است كه از روايات برميآيد كه جعل خمس بخاطر احترام و تجليل از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بوده، قهراً تناسب و ذوق فقهي حكم ميكند كه هر كه به آن حضرت اتّصال بيشتري داشته باشد مثلاً از اولاد حضرت باشد يا هم از ناحيه پدري هم از ناحيه مادري به آن حضرت برسد، يا به واسطه امامان بيشتري به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم متصل گردد، ترجيح داده شود، البته اين ترجيح استحبابي است نه لزومي، در اصل استحقاق، از بنيهاشم بودن كفايت ميكند.
مرحوم سيد در اينجا به عنوان مثال از فاطميان ياد كرده و ما براي تكميل بحث تمام تيردههاي بنيهاشم را ذكر نموده و اشرف آنها را مشخص ميسازيم
[2]
:
نمودار تيرههاي بنيهاشم و اشرف آنها
به صفحه بعد مراجعه شود.
هاشمي
مطلبي
[3]
حارثي لهبي طالبي عبّاسي
عقيلي جعفري
[4]
علوي
حسني حسيني
[5]
عمري
[6]
محمدي
[7]
عبّاسي
[8]
= عبدالله محض
[11]
= ابراهيم غمر
[12]
= حسن مثلّث
[13]
= جعفر
[14]
=داود
[15]
حسيني
= امام سجاد(ع)
= محمد باقر(ع) = عبداللَّه باهر = زيد = عمر اشرف = حسين اصغر
[16]
= علي اصغر
جعفري
[17]
اسماعيلي موسوي
[18]
ديباجي
[19]
اسحاقي علي العريضي
رضوي = ابراهيم = محمد العابد = جعفر
تقوي
نقوي برقعي
[20]
= امام عسگري(ع)
[21]
جعفري
[22]
حضرت مهدي صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين
متن عروه: مسأله4: راههاي اثبات نسب
«لايصدق من ادعي النسب الاّ بالبينة او الشياع المفيد للعلم، و يكفي الشياع والاشتهار في بلده».
توضيح مسأله
اگر كسي ادعاي سيادت ميكند و خود را از بنيهاشم ميداند آيا گفته وي پذيرفته ميشود؟ مرحوم سيد ميفرمايد: تنها با بيّنه و شياع كه علم آور باشد نسب ثابت ميشود، مرحوم آقاي حكيم
[24]
و سپس آقاي خوئي
[25]
اطمينان را هم كافي دانستهاند، مرحوم سيد در ادامه ميگويد: شياع و اشتهار در بلد كافي است.
مرحوم كاشف الغطاء
[26]
فرموده، كه اگر مدّعي نسب متهم نبوده و به بيمبالاتي شناخته نشده باشد، قول او پذيرفته ميشود همچنانكه در مسئله مدّعي فقر هم، مجرّد ادّعا پذيرفته شده و نيازي به اثبات و اقامه بيّنه و مانند آن نيست.
برخي قياس ادّعاي نسبت به ادعاي فقر را ناصحيح دانسته در مسئله دوم ادعاي سيره بر قبول ادعاي فقر كرده واين سيره را در ادّعاي نسب جاري ندانستهاند و برخي ديگر از جهت ديگر اين مقايسه رانادرست دانستهاند.
ما در اينجا به بحث فقر ـ كه در كتاب زكات عنوان ميشود ـ كاري نداريم، تنها بحث را به ادّعاي نسب منحصر ميگردانيم، ما در اينجا نه مانند كاشف الغطاء مجرد ادّعا را كافي ميدانيم، نه ثبوت حكم را دائر مدار اطمينان ميدانيم، در اينجا ناگزير از ذكر يك مقدمه هستيم.
مقدمهای بر بحث
احكام شرع مقدّس، احكامي است كه براي اجرا شدن وضع گرديده و تنها احكام خيالي كه در عالم تصور قابل پياده شدن باشد نيست، اين نكته سبب ميگردد كه در بسياري از موارد ميفهميم كه يا در موضوع ثبوتي حكم توسعهاي وجود دارد، يا در طريق اثبات آن، وگرنه حكم قابل اجرا نيست، به تعبير برخي از فضلا برنامه انبياء با برنامه فلاسفه و حكما تفاوت دارد، افلاطون مدينه فاضلهاي ترسيم كرده و شرايط آن را بيان ميكند كه تنها در عالم ذهن پياده ميگردد، ولي برنامه انبياء برنامهاي است كه در مدت كوتاهي ميتواند به مرحله عمل درآيد، اين نكته خود ميرساند كه پارهاي از احكام نبايد به آن تضييقي باشد كه از قواعد اوّليّه گمان ميرود.
ذكر چند مثال
مثال اول:
عدالت
احكام بسياري در شرع مقدس بر عدالت بار شده همچون مرجعيت، امامت جماعت، شهادت، قضاء، شهود طلاق و …، اگر عدالت را تفسيري كنيم كه احراز آن بسيار دشوار باشد با حكمت جعل احكام سازگار نيست.
[27]
در نتيجه بايد بگوييم يا عدالت در مقام ثبوت به معناي ملكه ـ بدان گونهاي كه مشكل زاست ـ نميباشد، يا شارع در مقام احراز آن به حسن ظاهر ـ كه قابل دسترسي است ـ اكتفا ورزيده است.
مثال دوم:
احراز شرائط اعتبار روات همچون عدالت و وثاقت و ضبط
در بحث توثيقات ائمه رجال اين شبهه مطرح شده كه اگر مثلاً نجاشي، زراره را توثيق ميكند، نجاشي كه خود او را نديده، با استنباط خود وثاقت او را بدست آورده، پس اِخبار نجاشي به وثاقت زراره اِخبار حدسي است نه اخبار حسّي، و شرط حجيت شهادت، محسوس بودن مشهود به است.
اين اشكال در جاي خود بحث شده و ناتمام بودن آن ثابت گرديده، ولي ما برفرض بر طبق قواعد باب شهادت نتوانيم قول نجاشي را معتبر بدانيم، ولي ميتوانيم به بياني ديگر اعتبار آن را ثابت نماييم.
در توضيح اين بيان ميگوييم كه در آيات و رواياتي قول عادل و ثقه را در اثبات احكام شرعي معتبر دانسته است، اين آيات و روايات مختص به زمان حضور نيست، بلكه از روايات مسلّم و شيوه احتجاج امامان معصوم عليهم السلام و دلائل ديگر به روشني استفاده ميشود كه ما نيز كه چهارده قرن پس از نزول قرآن زندگي ميكنيم مخاطب به خطابهاي قرآني و غير آن هستيم و جمله
﴿ان جاء كم فاسق بنباء …﴾
[28]
ما را نيز مخاطب ميسازد.
حال ميگوييم اگر اين گونه اشكالات درست باشد چگونه ميتواند امر شارع متوجه ما نيز شده باشد؟ از ملاحظه مجموع اين امور ميفهميم كه در اينجا ما دائر مدار اطمينان نيستيم و ظن قوي در اينجا معتبر است و بيشك از قول امثال نجاشي اين ظن حاصل ميشود، دليل اعتبار ظنون رجالي نيز همين است كه البته بايد ظن قوي را معتبر بدانيم.
مثال سوم:
اعتبار نسخههاي كتب
در اعتبار نسخههاي كتب، اين شبهات مطرح ميشود كه ما از كجا بفهميم كه نسخههايي كه مدرك كلام علما بوده، نسخه مصحح بوده در آنها تحريف و دسّ صورت نگرفته، از تصحيف و زياده و نقيصه ايمن بوده است، اين شبهات پاسخهاي گوناگون دارد، از جمله اين كه اگر ما اين اشكالات را نتوانيم پاسخ دهيم، از امر به ارجاع به كتب كه از سوي ائمه معصومين عليهم السلام داده شده و ما نيز موظف به عمل بدان هستيم كشف ميكنيم كه در اعتبار كتابها و نسخههاي خطي ظنّ (البته ظن قوي) معتبر است و نيازي به اطمينان نيست.
ساير اشكالاتي كه نابخردان در اعتبار روايات طرح ميكنند همچون نقل به معنا،اشتباه راوي در فهم متن و … كه بخصوص در نقل شفاهي در چند سلسله افراد بيشتر مطرح ميگردد از راههايي از جمله راه بالا (كه در واقع آن را ميتوان انسداد صغير ناميد) حل ميگردد.
تطبيق كلام فوق بر مسأله مورد بحث
ما نظير همين كلام را در اينجا مطرح ميكنيم، احكامي كه بر عنوان هاشمي، سادات و قرشي و … بار شده، پس از گذشت قرنها و پي در پي هم آمدن نسلهاي متوالي كه چه بسا به ضبط نسب اهتمام نميورزيده و بسياري از آنها از سواد بيبهره بودهاند. چگونه ميتواند تنها در صورت حكم و اطمينان بار شود، نفس جعل حكم كاشف از توسعه در مقام اثبات ميباشد، در نتيجه ما در اثبات نسب، اطمينان را همچون مرحوم آقاي حكيم شرط نميدانيم، بلكه مجرد اشتهار در محل را كافي ميدانيم، كسي كه تا ما خبر داريم به سيادت شناخته شده و بحثي در اين مورد نبوده، احكام سيد را داراست، هر چند اطمينان به سيادت وي نباشد، و شجره نامه و امثال آن اصلاً معتبر نيست و در صورت اشتهار به سيادت نيازي بدان نيست.
تذكر يك مطلب مهم
يك مطلبي در ميان عوام شهرت يافته كه اثبات سيادت را به شجره نامه ميدانند، و در پي بدست آوردن شجره نامه هستند، به خصوص بعد از انقلاب براي درج سيادت در شناسنامه بسيار به ما مراجعه ميكنند كه ما مثلاً شجره نامه داشتهايم و گم شده است، يا خواب ديدهايم يا … و ما سيّد هستيم و توقع دارند كه ما سيادت آنها را امضا كنيم، در حالي كه اين امور ناشي از عوامي و ناآگاهي است و همين ناآگاهي سبب ميشود كه برخي به طمع افتند و شجره نامه جعل كنند و بدست افراد بيسواد بدهند كه در بسياري از آنها به راحتي ميتوان مجعول بودن يا ناقص بودنشان را با مراجعه به كتب نسب يا قواعد نسب بدست آورد.
ما تاكنون ياد نداريم كه از اين افرادي كه معروف به سيادت نبودهاند، شجره نامه بياورند كه جعلي نباشد يا در آن سقط و ايرادي راه نيافته باشد. برخي نيز شجرهنامههاي معتبري را كه مثلاً در قرن هشتم بوده آورده انتظار دارند ما آنها را بدان شجره متصل بنماييم در حالي كه از زمان ما تا قرن هشتم حدود 20 واسطه در كار است و چگونه ميتوان به اين مسئله واقف گرديد؟
برخي ميآيند و ميگويند: شما در نسب آگاه هستيد، ما تا شش پشت خود را ميگوييم شما بقيه را تعيين بفرمائيد، اينان نميدانند كه شش پشت حدود 200 سال را شامل ميشود و به اوائل زمان قاجاريه برميگردد، آن زمان مانند زمان حاضر بوده، معناي اين كه ما با دانستن شش پشت ساير اجداد را تشخيص ميدهيم اين است كه سادات زمان قاجاريه كه شايد چند ميليون بودهاند همه شجرهنامه صحيح و مضبوط داشتهاند و همه اين شجرهنامهها بدست ما رسيده و ما ميتوانيم از ميان تمام آنها، نسب اين شخص خاص را پيدا كنيم. راستي اين مطلب معقول است؟!
در زمانهاي قديم سادات، نقيب داشتهاند كه از حقوق دولتي و تشكيلاتي برخوردار بوده و از وظايف آنها حفظ انساب سادات بود، در آن زمانها نسبها تا حدودي حفظ ميشده ولي با از بين رفتن دستگاه نقابت، نسلهاي بعدي كه چه بسا از افراد گمنام و بيسواد كه در قرار قصبات دور افتاده زندگي ميكردند را چگونه ميتوان شناخت؟!
كسي آمده بود و ميگفت: ما در محل خود به سيادت شناخته نميشديم ولي مدّعي بود كه امام زمان عليه السلام را زيارت كرده و حضرت فرموده كه او سيد است من بدو تند شدم: كه اين دروغها چيست كه ميگويي؟ ما مأمور به تكذيب اين گونه افراد هستيم كه مدعي ارتباط با حضرت هستند. اگر روايتي هم در اين باره در كار نبود اعتبار عقلي حكم ميكند كه بايد جلوي اين گونه ادعاها گرفته شود، والا سنگ روي سنگ بند نميشود، فردا كسي پيدا ميشود ميگويد: آقا را زيارت كردم فرمودند اين زن، زن فلاني نيست؛ اين مال، مال او نيست. تمام نظامها به هم ميريزد.
بهر حال بايد آقايان مردم را آگاه كنند كه شجره نامه ملاك نيست، درباره خاندانهاي بسيار قطعي و مسلم از سادات چه بسا شجرهنامههايي در دست باشد كه صحيح نباشد، افتادگي يا تحريف در آنها رخ داده و يا با شجرهنامه ديگري كه در دست بنياعمام آنهاست، متفاوت نباشد، بنابراين، نادرستي شجرهنامه بلكه مجعول بودن آنها به هيچ وجه دليل بر نفي سيادت نيست و كساني كه مشهور به سيادت هستند از اين جهت نبايد در دل هراس داشته باشند تا در دام افراد فريبكار و طمّاع گرفتار نيايند.
داستان عبرت انگيز جعل نسب وحيد بهبهاني و اتصال آن به شيخ مفيد در كتاب سردار كابلي وارد شده. جعلي بودن اين نسبنامه از جهات عديده ثابت گرديده است كه مجال پرداخت به آن نيست، بنابراين آقايان وظيفه دارند مردم را ارشاد كنند واين افكار عوامانه را از ذهنهاي آنها بيرون آورند و به آنها بفهمانند كه ملاك صحيح در اثبات سيادت چيست؟
سؤال:
در مورد امام زادههاي مختلفي كه در كشور هست چه ميفرماييد؟
جواب:
اين امام زادهها به حسب ظاهر شرع از سادات ميباشند، ولي غالب آنها شجرهنامههايشان نادرست است، مثلاً درباره شاهزاده ناصر كه قبرش در نزديكي چهارراه بازار قم واقع است، شجرهنامهاي ذكر كردهاند كه از عمدة الطالب گرفته شده عبارتي در عمده آمده: «المدفون في سوق قم في المدرسة الواقعة بالمحلة السوداني في سوق قم» از اين عبارت گمان بردهاند كه شاهزاده ناصر همين شخص است، چون سابقاً در بازار قم بوده است، ولي ما به نسخه معتبر از عمدة الطالب كه مراجعه كرديم معلوم شد «سوق قم» مصحف «شق بم» است و شجرهنامهاي كه براي شاهزاده ناصر ذكر شده مربوط به يكي از سادات مدفون در بم است.
خلاصه امام زادهها اصل سيادت آنها ثابت است، ولي نسبنامه آنها نوعاً محل اشكال است.
[1]
. العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج2، ص: 404.
[2]
. استاد ـ مد ظلّه ـ در اينجا به تفصيل از تيرههاي بنيهاشم ياد كرده و اشرف آنها را مشخص نمودهاند. ما براي روشن شدن بيتشر بحث، آن را با نمودار درختي نمايش داده، تيره اشرف را با حروف پر رنگتر درج نمودهايم، درباره اين نمودار سه نكته لازم است:1. براي نمايش تيرههاي بنيهاشم، درباره هر كس تنها به ذكر اولاد عقب دار (= معقب) بسنده ميكنيم.2. توضيحات استاد ـ مدّ ظلّه ـ در هر مورد در كنار نمودار آورده ميشود.3. علامت «=» در نمودار به معناي اولاد ميباشد، بنابر اين «= حسن مثنّي» يعني اولاد حسن مثنّي.
[3]
. اولاد عبدالمطلب كه بنيهاشم از نسل اويند.
[4]
. اولاد جعفر طيّار.
[5]
. در مقايسه حسنيها و حسينيها، حسينيها اشرف هستند چه همه از اولاد امام سجاد عليه السلام ميباشند، ما تيرههاي حسيني را در نمودار ديگري ميآوريم.
[6]
. اولاد عمر اطرف (در مقابل عمر اشرف فرزند امام سجاد عليه السلام).
[7]
. اولاد محمد ابن الحنفية.
[8]
. اولاد حضرت ابوالفضل العبّاس.
[9]
. سبت نفيسه كه مرقدش در مصر مزار معروفي است و حيز زيد بن حسن است.
[10]
. حسن مثنّي داماد امام حسين عليه السلام ميباشد، و عبدالله محض و ابراهيم غمر و حسن مثلّث از نوادگان دختري امام حسين عليه السلام ميباشند در نتيجه از ميان ساير اولاد حسن مثني اشرف هستند، به گفته فردوسي: نژاد از دو سو دارد اين نيك پي.
[11]
. سيد فضل الله راوندي از نوادگان جعفر بن حسن مثنّي است.
[12]
. سادات طباطبائي همه از اولاد ابراهيم طباطبا فرزند اسماعيل ديباج فرزند ابراهيم غمر ميباشند.
[13]
. حسين بن علي شهيد فخّ نوه حسن مثلّث است.
[14]
. سيد فضل الله راوندي از نوادگان جعفر بن حسن مثني است.
[15]
. دستور عمل ام داود براي نجات داود از زندان صادر شده است.
[16]
. برخي مدعيند عنوان حسيني در نسبت به حسين اصغر به كار ميرود و ساير تيرههاي حسيني عنوان خاصّ خود را دارند.
[17]
. برخي مدعيند كه از علي فرزند امام باقر عليه السلام (كه در مشهد قالي در اطراف كاشان مدفون است) نسلي باقي مانده، صحت اين ادعا بر ما معلوم نيست، مشهور در كتب انساب از قديم آن است كه نسل امام باقر عليه السلام تنها از امام صادق عليه السلام ميباشد، بهر حال اشرف اولاد امام باقر، جعفريها هستند اگر تيره ديگري هم در كار باشد.
[18]
. از 13 فرزند آن حضرت نسل باقي مانده است كه اشهر نسل آنها از همان 4 فرزند است كه ذكر شد.
[19]
. از اولاد محمد المأمون ملقب به ديباج.
[20]
. برقعيها از اولاد احمد پسر موسي امام جواد(ع) ميباشند، موسي برقع پوش = مبرقع (به كسر قاف) نبوده، بلكه مبرقع فرزند وي محمد بوده كه اولاد نداشته است.
[21]
. يكي از نويسندگان سني در كتاب المشجّر الكشاف نسبت برخي را به امام زمان عليه السلام ميرساند كه اگر صحيح باشد اشرف بنيهاشم ميباشند.
[22]
. اولاد جعفر مشهور به كذاب كه بنا بر روايت كافي توبه كرده، وي فرزندان صالح بسياري داشته است.
[23]
. العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج2، ص: 404.
[24]
. مستمسك العروة الوثقى، ج9، ص: 576، نعم لا يبعد البناء على الحجية مع الاطمئنان.
[25]
. موسوعة الإمام الخوئي، ج25، ص: 325، فإنّ هذه الدعوى كغيرها من الدعاوي تحتاج إلى ثبوت شرعي بالبيّنة أو الشياع المفيد للعلم أو الاطمئنان بصدق دعواه.
[26]
. كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء (ط – القديمة)، ص: 363، يصدق مدعي النسب ما لم يكن متهما كمدعي الفقر.
[27]
. از برخي علماي بزرگ نقل شده كه من در تمام عمرم تنها عدالت 5/1 نفر برايم احراز شده كه نيم نفر هم اشاره به عيال مرحوم شيخ عباس قمي بوده است، مرحوم آية الله والد پس از شنيدن اين مطلب بسيار ناراحت شده بودند كه راستي اين چه طرز تفكري است كه عدالت را كه مبناي بسياري از احكام اجتماعي است به گونهاي تفسير كنيم كه تنها 5/1 نفر احراز عدالت آنها بشود. (استاد ـ مدّ ظلّه ـ).