موضوع:
تاريخ وفات حضرت زهرا عليها السلام
تاريخ وفات حضرت زهرا عليها السلام
بين عوام، ايام فاطمه و شهادت حضرت زهراعليها السلام، فاطميه اول است يعني سيزدهم جمادي الاول، ولي اخيراً فاطميه دوم يعني سوم جمادي الثانيه شهرت يافته و شايد منشأ آن حاجي نوري يا شاگردان او باشند. وجهي كه برايش ذكر ميكنند، آن است كه 75 روز در نسخ مختلف كتب تاريخي، تصحيف 95 روز است و چنين تصحيفي بين دو كلمه «سبعين» و «تسعين» امري رايج و شايع است، من به ياد ندارم كه در كتب تاريخي و اختلاف نسخهها، اين دو كلمه به يكديگر اشتباه نشده باشد، در نسخ مختلف كتب تاريخي يا سبعين را به تسعين و يا بالعكس اشتباه ميكنند. و چون تجربه نشان داده كه غالباً در اين كلمه خطا رخ ميدهد، اصل اصالة عدم خطا هم جاري نيست.
آقايان در امور محسوس اصالة عدم خطا را جاري ميدانند و در امور غير محسوس استنباطي جاري نميدانند، منتهي گاهي ميگويند: بعضي غير محسوسها حكم محسوس را دارد، چنانچه پارهاي از محسوسات حكم غير محسوس را دارند. براي غير محسوساتي كه حكم محسوس را دارند، مثال ميزنند كه مبادي قريب به حس شجاعت، سخاوت كه از ملكات نفسانياند، ولي در مبادي حسي آنها كمتر خطا رخ ميدهد، لذا حكم حس را دارد لذا شهادات مورد قبول است. در مورد كتب سابقين نیز در مثل چنين مواردي كه غالباً خطا رخ ميدهد، اصالة عدم خطا جاري نميشود.
يكي از مواردي كه در كتب تاريخي هست، بناي جمكران در سال 393 به امر شيخ صدوق است، افرادي كه در مقام تصحيح بر آمدهاند، اظهار داشتهاند كه تاريخ صحيح آن 373 است كه به 393 تصحيف شده است، چون تاريخ وفات صدوق 381 است و نميتواند در سال 393 امر به بناي جمكران داده باشد.
مورد ديگر تاريخ وفات ابن قولويه است كه علامه سال 369 ذكر كرده است.
حاجي نوري از كتاب «الخرايج و الجرائح» قطب راوندي قضيهاي را نقل ميكند كه ابن قولويه ميخواست به مكه مشرف شود. در بغداد مريض ميشود، در اين تاريخ قرامطه حجر الاسود را كه مدت 18 يا 20 سال در اختيار داشتهاند، به مكه بر ميگردانند. او نامهاي مينويسد و به غلامي ميدهد و سفارش ميكند كه بدست كسي به سپارد كه حجر الاسود را نصب ميكند، چون حجرالاسود را غير معصوم نصب نميكند و به حسب روايات بدست غير معصوم استقرار پيدا نميكند، معصوم به غلام ميگويد: ابن قولويه از اين بيماري بهبود مييابد و سي سال ديگر عمر ميكند، و جواب سؤالات ابن قولويه را هم ميدهد.
سپس ميگويد:
سال بازگرداندن حجرالاسود توسط قرامطه سال 337 است و ابن قولويه دقيقاً سي سال پس از آن تاريخ وفات ميكند كه 367 خواهد بود و منشأ اشتباه در كلام علامه آن است كه هفت به نه تصحيف شده است.
من مراجعه كردم و بنظرم رسيد كه اگر بنابر تصحيف باشد، چرا 9 به 7 تصحيف شده باشد؟، شايد بر عكس باشد سال بازگرداندن حجرالاسود توسط قرامطه در كتب تاريخ سال 339 است و يكي از مورخان كه آن را نقل كرده مسعودي در «التنبيه و الاشراف» است كه در سال 345 تا 346 وفات يافته است. لذا سي سال بعد از آن تاريخ، 369 است كه علامه ذكر كرده و اشتباه در «الخرايج و الجرائح» رخ داده است.
آقايان در خصوص شهادت حضرت زهرا، 75 را تصحيف شده 95 ميدانند، و 95 روز را ترجيح داده و به روز سوم جمادي الثانيه منطبق ساختهاند.
ما در اين زمينه شبههاي داشتيم و آن اينكه 95 روز در صورتي تمام است كه چهار ماه قمري پي در پي، 30 روزه و تمام باشد و اين ممكن نيست، سپس در مقام حلّ اين شبهه بر آمدم و آن اينكه در كتب، تا قبل از نيمه ماه را (مضينا يا خلونا) تعبير ميكنند مثلاً: خمس خلونا من جمادي الاولي و بيش از نيم ماه را (بقينا) تعبير ميكنند مثلاً، عشر بقينا من شوال، ده روز به آخر ماه مانده يعني روز 20، هر چند ممكن است ماه، 29 روز باشد، ولي تجسس نميكنند كه ماه، سي روز است يا 29 روز. چنانچه خمس بقینا من شوال يعني 25 شوال، هر چند ممكن است ماه 29 روز باشد، پس ماه را كامل فرض ميكنند.
به نظر ميرسد در باب قصد اقامه كه گفتهاند: مردد است كه ده روز ميماند يا نه؟، در بعضي از روايات «ثلاثين» تعبير شده و در بعضي «شهر»، ممكن است به همين جهت باشد و «شهر و ثلاثين» كنايه از يكديگرند، لذا 95 روز، يعني سه ماه و پنج روز، چه ماه كامل باشد و چه ناقص، كسي كه با كتب تاريخي ممارست داشته باشد، مطلب براي او راحتتر قابل درك است، نبايد اصطلاح سابقين را با اصطلاحات متأخرين خلط كرد.
ولي علي اي حال، شهادت آن حضرت هر روزي باشد، بايد به قصد رجاء توسّل كرد و به حسب روايات همان ثوابي كه وعده داده شده، به توسل به قصد رجاء اعطاء ميشود. در محاسن برقي آمده كه حضرت ميفرمايد: رواياتي كه حروريه ـ كه خوارجاند ـ نقل ميكنند، طرح نكنيد، احتمال دارد كه اين روايات صادر شده باشد، چون قطعي الكذب نيست، و چون محتمل است، رجاءً آنها را حفظ كنيد چنانچه قاعده تسامح و امثال آن اقتضا ميكند.
به حسب روايات، وعده ثواب به توسل داده شده و بايد حفظ شود، چه فاطميه اول و چه فاطميه دوم.
از يكي از آقايان تبريز ـ آقاي آقا ميرزا جعفر اشراقي ـ شنيدم كه درباره علم امام ميگفت: بعضي چيزها دانستنش كمال است و بعضي از امور ندانستنش، و خداوند علم آن را از ائمه ميگرفت، مثلاً در ليلة المبيت، اگر حضرت امير ميدانست كه بواسطه خوابيدن در بستر پيامبر آسيبي به او نميرسد، كمال نبود، شرط كمال كه فدا كاري حضرت را نشان ميدهد، اين بود كه نداند و نميدانست. در چنين مواردي كه ندانستن شرط كمال است، خداوند علم را ميگرفت.
در ليلة القدر و امثال آن، ندانستن مصلحتي داشته و ائمه نيز بيان نفرمودند، در خصوص قبر حضرت زهراعليها السلام (و ايام شهادت آن حضرت)، مشخص نبودن مصلحتي دارد كه نشانگر مظلوميت حضرت است مثلاً آيه بيّنه بايد ثابت بماند و از بين نرود، حجرالاسود و امثال آن از آيات بينات است، يكي از آيات بينات نيز مسئله خفاء قبر حضرت زهراعليها السلام است.